-
.....
سهشنبه 22 شهریورماه سال 1390 22:01
نمیدونم باید چکار کنم. وضعیت سختی دارم. رابطه با خدا و انتظار از او.... تنهایی و گم شدن در آرزوهای دور و دراز. ................ خدایا نمیدونم چی بگم. ................. فقط دلم میخواد بپرم به بلندی قامت اورست. ................. فقط برایم دعا کنید. که بپرم ................. امور از دستم خارج شده................
-
امروز جمعه...
جمعه 18 شهریورماه سال 1390 20:03
دکتر شریعتی میگه: بچه که بودم دعا میکردم خدا بهم یه دوچرخه بده. اما این اتفاق نیفتاد. بنابراین یه دوچرخه دزدیدم و بعد دعا کردم که خدا من را ببخشه. (اصل مطلب بسیار زیباتره اما من فقط نقل به مضمون کردم.) ............................. نوجوان که بودم. بین سالهای دوم تا نزدیک کنکورم خیلی اهل نماز و مسجد بودم. نمیدونم چرا؟...
-
ترس
جمعه 18 شهریورماه سال 1390 13:19
خدایا تو را بخدایت مرا وارد چالش نکن. میترسم که سست شوم میترسم..... ............................ خدایا تو را به خدایت مرا آزمایش نکن. میترسم سربلند نشوم. میترسم شرمنده ات شوم. ............................. خدایا تو را بخدایت مرا به حال خود بگذار تا تو را همانگونه که میپرستیدم بپرستم. ................................
-
هستی خدا و غم من
جمعه 18 شهریورماه سال 1390 08:50
همیشه از خودم میپرسم آیا غم پایانی داره؟ ......................... از دیشب تا بحال که مطلب هاوکینگ را خوندم. از خودم میپرسم: مگر میشه خدا نباشه؟ کاری به مباحث اثباتی با فرمول های عجیب و غریب ندارم. خیلی ساده تر از اینها فکر میکنم. اینکه هرفردی تو زندگیش نور خدا را میبینه. وقتی امیدت از بیمارت قطع شده. وقتی توی کما است...
-
هاوکینگ و نظریه there is no God
پنجشنبه 17 شهریورماه سال 1390 22:36
الان یه مطلبی خوندم. که خیلی فکرم را بخود مشغول کرد. در وبلاگ نارنجی در بخش نظرات فردی با ارائه لینک؛ یه مقاله از صحبت پروفسور هاوکینگ در مورد خدا را قرار داده بود که این دانشمند بیان کرده بود که؛خدا وجود ندارد؛ ......................... حالا از اونموقع تا حالا من فکر میکنم. چطور خدا نیست................آیا میتوان با...
-
درس از زندگی
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1390 10:46
خیلی چیزها با همه سادگیشون زمان زیادی میبره تا فراگرفته بشن. گاهی برای تغییرات خیلی ابتدایی باید زخم های زیادی خورد و زمان زیادی گذاشت. گاهی برای شناخت نزدیکان نزدیک سالیان سال باید تجربه جمع کرد. گاهی برای خود بودن فرصت های زیادی را باید از دست داد تا ارزششون درک بشه. ....................... نمیخوام اینجا حلاجی خودم...
-
فروغ
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1390 14:48
....................................... بر روی ما نگاه خدا خنده می زند هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا. نام خدا نبردن از آن به که زیر لب بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا ما را چه غم که شیخ شبی در...
-
انتقام
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1390 13:08
بعضی وقتها نمیدونم چکار باید بکنم. یا چه حرفی بزنم. ............................. زندگی سختی داره. پستی داره. بلندی داره...... ............................. اما مهم این نیست. مهم اینکه چطور با هاش کنار بیای. ............................ خیلی وقتا یادش میوفتم. نفرت همه وجودم را میگیره. اما بعد؛ شاید یه ساعت بعد.........
-
آینده گان
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1390 11:38
زندگی همه اش تصمیمه. چطوری راه بری چطوری بخندی چطوری ببینی چطوری درک کنی چطوری ببخشی چطوری رابطه بگیری با کی کی چرا. ....................... مهم این نیست که چه تصمیمی میگیریم. مهم اینه که مسئولیت تصمیمون را بر عهده بگیریم. ....................... شاید خیلی از تصمیمات زندگی ما را تا آخر عمر جهت بده . حتی مرگمون را.......
-
لیالی قدر
یکشنبه 30 مردادماه سال 1390 17:35
الهی! با خاطری خسته دل به تو بسته؛ دست از غیر تو شسته و در انتظار رحمتت نشسته ام. بدهی کریمی؛ ندهی حکیمی؛ بخوانی شاکرم؛ نخوانی صابرم. الهی! احوالم چنانست که میدانی و اعمالم چنین است که میبینی. نه پای گریز دارم .و نه زبان ستیز. الهی! مشت خاکی را چه شاید و از او چه برآید و با او چه باید؟ دستم بگیر یا ارحم الراحمین....
-
هویت
یکشنبه 30 مردادماه سال 1390 11:43
هر روز صبح که بیدار میشم. بخودم می گم بلند شو. باایست. مقاومت کن. تو میتونی بجنگی. میتونی..... ........................... من عاشق سریال Gray's Anatomy ام. دیروز دکتر شپرت خانم بین همسر و دوست پسر سابقش گیر کرده بود. درحقیقت دچار تشویش و ناراحتی بود. رزیدنت بخش وقتی حالش را فهمید یه حرف خیلی جالبی بهش زد. که تا الان...
-
سخنی بیشتر از علی
شنبه 29 مردادماه سال 1390 15:20
من همیشه برمی گردم و پست قبلیم را میخونم از دید یه خواننده یه مخاطب. راستش مطلب قبلی را که خوندم. حس کردم شاید نوعی ضعیف بودن را ناخواسته از حضرت نشون داده باشم. اونجا که : علی تنها بود..... ................... اینکه چقدر به واقعیت نزدیکه مدنظرم نیست. چون بهرحال همگی میدونیم که حضرت تو دوران خودش بی مهری بسیار دید....
-
علی آن شیر خدا
شنبه 29 مردادماه سال 1390 15:02
از علی برایم بسیار گفتند و شنیدم. اما تنها جایی که برای مظلومیت علی ناخوداگاه گریستم. در کتاب کویر شریعتی بود آنجا که نوشت: آب چاه از ضجه های شبانه علی بخروش می آمد. ........................... میگن علی تو دوران خودش خیلی تنها بود. آنقدر از جماعت اطراف دلسرد: که شب ها درد خودش را در چاهی در اطراف کوفه فریاد میزد. میگن...
-
احساس اکنونم
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1390 18:45
از سکون بدم میاد. دوست دارم پرواز کنم . فریاد بزنم. نمیخوام توی این شرایط بمونم. این چندماه دارم درجا میزنم. خوب میدونم که اگه خدا بدادم نرسه و یه تحولی ایجاد نکنه.....سرنوشتم ......کاش بیشتر به حرفهام گوش میداد. هنوز نتیجه کارم معلوم نشده. نمیدونم باید چکار کنم. تمام تلاشم را کردم تا خدا نظر بهم بندازه ..........
-
حق
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1390 11:48
زندگی واسه من رنگ و بوی عجیبی داره. گاهی فکر می کنم خیلی متفاوتم. .................. میدونید شاید اگر خیلی آدم خودخواه یا زبلی بودم . اینطور نمیشد. شایدم این ازدواج به هر شکلش به صلاح نبود. چه با سیاست و چه بی سیاست. .................... می خواهم دوباره یه تعریف از همسر آینده ام ارائه کنم . شاید یه تغییراتی هم درش...
-
تشکر خداااا
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1390 00:03
دلم میخواد پله بزنم و برسم به خدا. بهش بگم: خدایاااااا ممنونم. بخاطر داده و نداده ات. ........... بعد از این جریان عاطفی که داشتم. بخودم قول داده بودم بیام و اینجا از خدا بخاطر لطفی که بهم داشت تشکر کنم. بقول نزدیکانم می گن: برو ببین کجا و کی به چه کسی خوبی کردی که خدا نذاشت این جریان سر بگیره. ........... هر چی فکر...
-
تماااام
چهارشنبه 26 مردادماه سال 1390 10:17
رفتم. خیلی سعی کردم . آروم باشم اما خوب نشد. ................ همه حرفهام را بهش زدم. در مورد انسانیت. عشق. . . بهش گفتم فریبم دادی. دروغ گفتی. . . ................... فقط اظهار شرمندگی کرد. همین. ................... درنهایت خواهرم با هاش صحبت کرد. فقط گفت ببخشید. شرمنده... ................... و بعد خداحافظی....
-
رسیدیم به انتهای خط.....
جمعه 21 مردادماه سال 1390 13:25
دارم آماده رفتن میشم. قراره وسایل را بهش برگردونم همه انچه که خریداری شده. ................. بهش زنگ زدم. یه حس عجیبی بهم منتقل کرد. دلم براش سوخت. کمی حرف زدیم. و بعد تماس قطع شد. قرار و مدار برای تحویل وسایل و.....همین. ................. دارم همه اش فکر میکنم دیدمش چی بگم. اصلا باهاش حرف بزنم؟ فریاد بکشم؟ گریه کنم؟...
-
سوال
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1390 12:00
دوستان یه سوال: با ورود به صفحه فیس بوک افراد. پیغامی برای انها فرستاده میشود. ............. منظورم اینکه اگر من وارد صفحه فیس بوک فلانی بشم. حتی با نام و مشخصات دیگری میزان دفعات و حضور من را متوجه میشه؟؟؟ ............. نمیخوام بفهمه که من وارد صفحه اش میشم.
-
صبر
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1390 11:54
بهش تازیدم. مادر بیچاره. نگاهش پر درد شد. اما بخدا تقصیر ندارم. چقدر بهش بگم .........گوش نمیده. .................. مادر مرا ببخش. این روزها در من غوغاست. نمیدانم میدانی یا نه؟ .................. مادر .........دیگه توان ندارم. ولی نمیتونم بهتون بگم. به لبخندهام نگاه نکنید. خنده تلخه. تلخ ................... فکر میکنم...
-
انتظار
سهشنبه 18 مردادماه سال 1390 23:04
............................................................... هنوز دست هایم در دست های تو بود که باران بارید تو رفتی چتر بیاوری و من هنوز که هنوز است روی این نیمکت منتظرم که یا باران بند بیاید یا تو با چتر یا تو بی چتر فقط برگردی . برگرفته از وبلاگ out way ............................. چقدر به احساس اکنونم نزدیکه.
-
از هرجا....
سهشنبه 18 مردادماه سال 1390 22:51
راه دراز است و من ............ ............ گفت: انسانیت بالاتر از عشق است. من: ............ همه اش خدا از جهاد و جنگ و ابزار برام میگه . من گیجم: نمیدونم چی میخواد بهم بگه ............ در هر صورت خدایا دوست دارم
-
دعا
یکشنبه 16 مردادماه سال 1390 21:23
سلام کسی تجربه دعا یا نیایشی را داره که بتونه به من کمک کنه. راستش خیلی دعا و نیایش میکنم. اما امروز به این نتیجه رسیدم که شاید دعا داریم تا دعا. شاید برخی از دعاها بهتر و سریعتر استجابت کنند. .................. لطفا اگر دعا را برام با سند و همچنین اگر تجربه شخصی در براورد کردن براتون داشته بفرستید سپاسگزار خواهم بود....
-
خودتحلیل
یکشنبه 16 مردادماه سال 1390 14:38
تمام روز را تا به الان خواب بودم. حالم خوب نیست. نه جسمی که روحی. مثل آدمی شدم که توی باتلاق داره دست و پا میزنه. اما بدبختانه نه غرق میشه و نه نجات میابه. ...................... میدونم چرا؟ از بچگی خودتحلیل بودم. همیشه اگر اتفاقی خلاف میلم میفتاد میدویدم دنبال علتش که کجای کارم اشتباه بوده. حالا فکر کن یه همچنین دختر...
-
برحق بودن
یکشنبه 16 مردادماه سال 1390 09:13
داشتم به این فکر میکردم. که آیا خداوند واقعا انسان ها را تحت نظر داره؟ میبینه که چه میکنند یا چه اتفاقی براشون می افته؟ ............ راه دور نریم همین قضیه خودم؛ در این که به من ستم شده که شکی نیست. اما اینکه چطور خدا با ظلم این افراد برخورد میکنه اما و اگرها داره. چرا خدا راه را برای این افراد باز میذاره؟ اصلا درک...
-
گفتگو من با من
جمعه 14 مردادماه سال 1390 20:44
وجدانم: با تو ام دارم حرف میزنم. میشنوی. اره با خودتم تو که داری مینویسی و چند روزیه دوباره هوایی شدی. معلومه چته؟ واسه یه پسر...احمق نشو. تو که همیشه مستقل بودی. حالا واسه یه نفر داری اینطور خودت را تخریب می کنی؟ چرا خودت را باور نداری؟ فکر میکنی کیه؟ بخدا هیچکس نیست اونهم یه انسان مثل تو و بقیه فقط یه روزی بود و...
-
تلاش
جمعه 14 مردادماه سال 1390 12:05
من خوبم............ یعنی دارم سعی میکنم خوب باشم ............ ............ این هم نقدیم به خودممممم
-
نهیب
پنجشنبه 13 مردادماه سال 1390 10:01
باید پاشی..... خودت را جمع و جور کن. اگر میخوای خدا کمکت کنه با این روحیه هیچ اتفاقی واست نمی افته. ............... باید بجنگی تا خدا بفهمه که حیات داری. باید بجنگی تا خدا اضطرار را درک کنه. باید بجنگی تا حداقل صدای شکستن استخوانهات را کمتر بشنوی. ................ پاشو . باایست. مقاوت کن.
-
این منم
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1390 23:36
دیگه به من سر نزنید. اینجا خانه یه انسان توهمیه. اینجا خانه زنی است که در رویا بسر میبره. اینجا خانه انسانی است که در هر چیزی ردپای خدا را دنبال میکنه. اما حالا در آستانه پایان رویا ...ردپایی را پیدا نمیکنه. اینجا خانه زنی است که حتی جرات فریاد نداره. اینجا خانه زنی است که سالی است صدایش را در خود خفه کرده. اینجا خانه...
-
داغونم
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1390 23:03
دیگه نمیخوام عضو فیس بوک بشم. کاش اصلا پیگیری نمیکردم. .......... رفتم عکسش را دیدم. خندان. تازه بود. نمیدونم کجا گرفته بود که اینقدر قشنگ بود. .......... تمام ادهاشم دیدم. دوستانش؛ خاطراتم زنده شد. ........... خدا یه سوال بپرسم؟ دیگه باید چکار کنم که صدام را بشنوی؟ به کی متوسل بشم. چطوری التماست کنم؟ چرا یه راه جلوی...