حق

زندگی واسه من رنگ و بوی عجیبی داره. گاهی فکر می کنم خیلی متفاوتم.  

.................. 

میدونید شاید اگر خیلی آدم خودخواه یا زبلی بودم . اینطور نمیشد. شایدم این ازدواج به هر شکلش به صلاح نبود. چه با سیاست و چه بی سیاست.  

.................... 

می خواهم دوباره یه تعریف از همسر آینده ام ارائه کنم . شاید یه تغییراتی هم درش ایجاد کردم. تغییرات اساسی. بهرحال این اتفاق و رابطه عاطفی حداقل برای من باید یه نتیجه و تجربه ای داشته باشه. همینطوری که نمیشه. من آدم ۷ سال پیش نیستم . معیارهام تغییر کرده. جای مفاهیمی مثل انسانیت و عشق پر رنگتر شده. حالا باید دید چقدر میشه ایدئولوژیکی فکر کرد و گام برداشت. در اولین تجربه خیلی آوانس دادم و از خودم گذشتم اما حالا می خوام بلندشم و ارزش و مقام خودم را درک کنم. 

...................... 

تو اتفاقاتی که در تمام این چند سال برای من افتاد . یک چیز را فهمیدم؛ برای داشتن چیزی بهر قیمتی نمیشه جنگید. خصوصا اینطور مثال که پای نفر دومی هم هست. باید او هم بخواد تا بشه مبارزه کرد. یه تنه فقط کاری ابلهانه و بیهوده است. 

....................... 

در نهایت این را هم فهمیدم که تقصیری توی این جریان نداشتم. من تکیه بر باد کردم و فکردم که یه کوه پشتمه. حالا همه چی تمام شده......سعی می کنم بخودم مسلط باشم و با احساسات مخربم بجنگم. می دونم که به زودی موفق میشم. 

........................ 

اما یه بحثی مطرحه به اسم تقاص؛ انتقام؛ نفرین.....نمیدونم همه این مفاهیم. من یه دختر بودم با احساساتی پاک . حالا ......نمیخوام بخودم لقب بدم مثل شکست خورده یا داغون شده یا به بازی گرفته شده و غیره چون نه خیلی به واقعیت نزدیکه و نه گفتنش دردی را دوا می کنه فقط موجب خود تخریبی من میشه.  

فقط می دونم یه دختری بودم بی دفاع؛ نتوستم از خودم دفاع کنم. نه دستم به جایی میرسید و نه کسی را داشتم که کمکم کنه. یا حداقل بهش توضیح ظلم رفته شده را داد.  

من تک و تنها ایستادم و در نهایت هم به اینجا ختم شد. بازم باید بخودم بگم احسنت. خوب تمومش کردی.  

.......................... 

اما با همه اینها من یه خدایی دارم که اون بالاست. بالایه بالا..... 

حواسش به منه.  

دوستم داره.  

و ازم میخواهد که از حقم کوتاه نیام. قول داده کمکم کن. همه اش میگه: وعده ما حق است...... 

.......................... 

پس منم حق خواهیم را با همه بی کسی و ناتوانیم به بزرگترین کس توی دنیا میسپارم. میدونم که جوابم را میده براساس عدالتش. میدونم که بزودی جواب ظلم رفته را پس میدهند.  

........................... 

بهرحال من از حقم نگذشتم و نه میگذرم . بخاطر خدا و خدایش؛  

بخاطر همه دختران  

و بخاطر خودم و هستی که خدا بهم داده. 

........................... 

ممنونم خداااااااااااااااااااا بخاطر همه چی 

نظرات 1 + ارسال نظر
شادی پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:37 ب.ظ http://shadi-shadi.blogsky.com

فدات النا جون آرزو میکنم هر چه زودتر آرامش به قلبِ مهربونت برگرده

ممنون دوست عزیز؛

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد