مطلب

داشتم مطلبی را که در چرکنویسم با عنوان ؛عهد با خدا؛ نوشته بودم را مرور می کردم. 

داستان این مطلب حس تلخی بود که در حدود یک ماه پیش داشتم. نوشتم اما نتونستم که انتشار بدم. آنقدر حس نفرت و گزندگی در آن بالا بود که در انتشارش به شک افتادم . 

............. 

اما امروز خوشحالم که هرگز عمومی نکردمش. وقتی دوباره خوندمش برای خودم که نویسنده بودم حس بدی را بدنبال داشت .دیگه ببینید چقدر واسه مخاطب وحشتناک بود. 

البته قصد داشتم با قفل منتشرش کنم. که نکردم 

اما خوب این نشون میده که اون لحظه من تصمیم درستی گرفته ام. 

.............. 

حالا...............خوشحالم. تمام اون تلخی ها هرچند بیرون نرفته ولی فکر می کنم در راه رشد و حرکت دارم آرام آرام حرکت می کنم. 

خدایا شکرت

کارت درسته آبجی

داشتم فکر میکردم. کسی که اینقدر عاشقم بود که من را مجبور به صبر در این همه سال کرد.  

حالا کجاست؟ 

نه خبری؟ نه زنگی.....هیچی. مهم هم نیست برام .  

روحیه ام بهتر شده. امیدوارم بهترتر هم بشم. نه اینکه دیگه بهش فکر نکنم نه. اما دیگه کمتر غصه می خورم. این روحیه فکر می کنم حاصل ارتباط من با خداست. چون شاید هر دختری جای من بود تا حالا صدباره خودکشی کرده بود. اما من .....شادم. خیلی شاد. 

...................  

اوایل دوستام خیلی از این وضعیتم تعجب می کردند به من می گفتند: ما اگر جای تو بودیم تا حالا یا با قرص یا مرگ موشی چیزی رفته بودیم اون دنیا. 

البته بعضی وقتها به مردن فکر میکردم اینکه برم خودم را بنداز توی رودخونه یا....اما الان دل بستم که شرایط ام چندی دیگه عوض بشه و وارد یه مرحله جدیدی از زندگیم بشم. 

بقول خواهرم میگه عمری که تو گذاشتی بیهوده نبوده یه تجربه هرچند تلخ و گزاف بود که دیگه تموم شد. 

راست میگه بنده خدا........ 

................ 

و من ایمان میارم به این جمله؛ 

یه پایان تلخ بهتر از تلخی بی پایانه 

چقدر واسه من این جمله معنا داره ه ه ه ه  

تموم این سالها یه تلخی را با خودم حمل می کردم که دیگه شونه هام برای بردنش یاریم نمیدادن. پس بناچار دست به دامان این دوست و آن دوست شدم. که آخرش هم تصمیمات خودم پایانش داد. هرچند دوستانم را هم شناختم تو پست های قبلی اشاراتی داشتم. حالا اما هرچند تلخ تمام شد اما تکلیفم را میدونم. باید به راهی برم که از همون لحظه جدایی شروع شد. راهی که مطمئنم سرانجام خوشی واسم داره. 

آره یه سرانجام شیرین

............... 

دیروز یک ماه تمام شد که دیگه هیچگونه تماسی با هم نداشتیم. 

۲۷ خرداد ساعت ۶ صبح بهم اس داد که تولدت مبارک........ من هم زدم ممنون که بیادم بودی. همین 

 حالا یک ماهه که دیگه خبری ازش ندارم. هیچی.... 

و من چقدر آسوده ام  

.................... 

خدایا شکرت به پشتوانه تو هر روز قوی و قوی تر میشم و بخودم می بالم.  

ایول: وقتشه که بخودم بگه 

کــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــارت درسته آبجی

این منم...

شرایط فعلا خوبه. کمی آرومتر از قبلم. دارم واسه خودم برنامه ریزی می کنم تا ببینم چی میشه؟ 

................ 

این درد و رنج خیلی چیزها بهم ثابت کرد. اما از همه مهتر این بود که من مدیریت بحرانم قوی نیست. یعنی باید سعی کنم بر خودم مسلط باشم. ناله و گریه زیاد کم کم همه را ازت دور می کنه. دوستانی که حوصله تو را دیگه ندارند و سعی می کنن. دیگه به حرفهات گوش ندن.  

البته من بهشون حق میدم بهرحال هرکسی مشکلاتی تو زندگیش داره کم یا زیادش مهم نیست. اما تلاش داره تا خودش را شاد نگه داره و با دوستانی رفت و آمد کنه که حالش بهتر بشه نه بدتر.  

................. 

نهایتا اینکه دارم سعی می کنم به خودم مسلط بشم و دردم را توی خودم بریزم. بهرحال کسی نمی تونه کمکم کن و دیگه شنیدن درد و دل هم فایده ای نداره.  

................ 

آره تنها کسی که همیشه با آدم می مونه. خداست. با بنده می خنده....گریه می کنه........و...فقط فقط خودش میتونه کاری بکنه تا نخواد هم نمیشه. 

مامانی همیشه میگه: تا خدا هست بنده چکارست. 

............... 

خوب حالا واسه اینکه وقتی دردی به آدم وارد میشه چکار باید کرد؟ یعنی چطوری مدیریت کرد؟ ....هنوز درست نمی دونم باید سعی کنم بفهمم.... 

آره این راهشه.......  

باز هم....

 

خیلی سخته که بدونی خدا میتونه کمکت کنه. که بدونی خدای اونقدر بزرگه که کوه ها را جابه جا کنه یا جهان را با همه عظمتش در یک ثانیه نابود کنه. خیلی سخته که علم نجوم بدونی و سرت سوت بکشه از قدرت خدایی که اینها را خلق کرده . خیلی سخته خدات همه چیزت باشه . و این همه کس و همه چیزت توی دنیایی که خلق کرده جوابت را نده. ببینه داری ذره ذره آب میشی و هیچکاری نکنه. خیلی سخته........... 

................ 

دوباره حالم خوب نیست. قاطی کردم.  

................ 

از خودم خستم از دنیا خستم . دوست دارم بمیرم. حداقلش اینکه میرم پیش خدا و ازش میپرسم آخه چراااااااااا؟ 

............... 

خدایاااااااا دارم میسوزم. دارم آب میشم و نابود میشم. به خودت قسم بسه....کافیییییییییه.....دیگه نمی کشم. به خودت قسم نمیکشم................ 

انسانیت

خوب بودن. 

این واژه برای من معنایی غیر از دیگر خواهی و احترام به حقوق دیگران نداره. همیشه تو زندگیم حتی واسه حرف های روزمره هم مراقب بودم که کسی را عذاب ندم . نمی دونم شاید من اشتباه می کردم. این دنیا جای این حرف ها نیست. باید جنگید و ضربه زد. 

البته ایدئولوژی من همیشه این بود که هرچه بکاری به خودت برمیگرده. خوب و بد خیلی تعیین کننده نیستند. اما خوب، شرایط پس از جداییم همه چی را بهم ریخت. من از نقطه ای آسیب دیدم که فکر می کردم برای من یه ٰسرمایه بزرگ انسانی.  

حالا اینجا توی این وضعیتی که دارم ....... 

نمی دونم چی بگم. شاید من زیادی از خدا توقع داشتم که پاداش کارهای خوبم را بده. شاید خیلی رابطه با خدا را جدی گرفتم. 

............... 

امروزه دیگه به این باور رسیدم که برای خوب بودن باید حمایت نیروی عظیمی چون خدا را داشته باشی. اگر توی این دنیا تک و تنها رها بشی و بعد بخوای مثل یک انسان زندگی کنی. قطعا همه چیزت را از دست میدی. البته کم نبودن کسانی که بخشیدن در اوج نداری. عفو کردن در غرق نفرت .....همه ما هم میشناسیمشون مثل بزرگان دینی و حتی جهانی و معاصر.  

ولی واقعیت اینکه برای اسطوره شدن ویژگی های شخصیتی و اجتماعی لازمه که همه کس برخوردار نیستند. 

...............

آره من دنیای پر از خوبی و عشق می خواستم اما غافل از اینکه اگر خدا یه سر قضیه حواسش به من نباشه خوب من می شکنم. که شکستم. 

..............   

تا مدتها خودم را سرزنش می کردم که تو اگر لطفی به خلق الله می کردی واسه خودت بود نه خدا. می خواستی خدا یه جایه دیگه حمایتت کنه و حواسش بهت باشه. آره درسته اما خوب چه اشکالی داره این هم یه نوعشه. مگه همه باید مادر ترزا بشن یا ..... 

.............. 

دارم میرم تهران وقتی برگردم یه برنامه عبادتی فشرده واسه خودم گذاشتم می خوام تکلیفم را با خدا روشن کنم. گفت بخواهید تا اجابت کنم من می خوام که اجابت بشه پس باید تمام تلاشم را بکنم. 

فیس بوک

سلام دوستان 

کسی می دونه من چطور میتونم عضو فیس بوک بشم. متاسفانه فیلتر شکن ندارم.  

ممنون اگر راهنماییم کنید. 

نیاز

سلام خدایا 

من هنوزم محتاجم و تو بی نیاز. یادته قولی که بهت دادم و قراری که گذاشتیم. 

اول تلاش . دوم توکل . سوم ایمان.  

قرار شد تا جایی که توانم هست تلاش کنم. خودتم شاهد بودی که تلاش کردم . توکلم کردم. حالا دیگه تو اوسا کریمی و منم شاگرد چشم به انتظار. تنهام نذار .  

خودت حال و روزم را بهتر میدونی.....نمی دونی؟؟؟؟؟ 

.............. 

خدایا نجاتم بده 

.............. 

کممممممممممممممک

برگشتم.

سلام دوستان  

من برگشتم . امتحان برگزار شد و ما چشم به انتظار الطاف الهی. مرا فراموش نکنید توی این شب های عزیز و مبارک. 

واسم دعا کنید قبول شم. این را به خیلی از دوستام گفتم. قبولی توی این ازمون واسه من خیلی حیاتی. قطعا حالم را بهتر می کنه و برای برگشتن به شرایط عادی قبلم کمکم می کنه. 

دعا کنید .  

خواهش