انسانیت

خوب بودن. 

این واژه برای من معنایی غیر از دیگر خواهی و احترام به حقوق دیگران نداره. همیشه تو زندگیم حتی واسه حرف های روزمره هم مراقب بودم که کسی را عذاب ندم . نمی دونم شاید من اشتباه می کردم. این دنیا جای این حرف ها نیست. باید جنگید و ضربه زد. 

البته ایدئولوژی من همیشه این بود که هرچه بکاری به خودت برمیگرده. خوب و بد خیلی تعیین کننده نیستند. اما خوب، شرایط پس از جداییم همه چی را بهم ریخت. من از نقطه ای آسیب دیدم که فکر می کردم برای من یه ٰسرمایه بزرگ انسانی.  

حالا اینجا توی این وضعیتی که دارم ....... 

نمی دونم چی بگم. شاید من زیادی از خدا توقع داشتم که پاداش کارهای خوبم را بده. شاید خیلی رابطه با خدا را جدی گرفتم. 

............... 

امروزه دیگه به این باور رسیدم که برای خوب بودن باید حمایت نیروی عظیمی چون خدا را داشته باشی. اگر توی این دنیا تک و تنها رها بشی و بعد بخوای مثل یک انسان زندگی کنی. قطعا همه چیزت را از دست میدی. البته کم نبودن کسانی که بخشیدن در اوج نداری. عفو کردن در غرق نفرت .....همه ما هم میشناسیمشون مثل بزرگان دینی و حتی جهانی و معاصر.  

ولی واقعیت اینکه برای اسطوره شدن ویژگی های شخصیتی و اجتماعی لازمه که همه کس برخوردار نیستند. 

...............

آره من دنیای پر از خوبی و عشق می خواستم اما غافل از اینکه اگر خدا یه سر قضیه حواسش به من نباشه خوب من می شکنم. که شکستم. 

..............   

تا مدتها خودم را سرزنش می کردم که تو اگر لطفی به خلق الله می کردی واسه خودت بود نه خدا. می خواستی خدا یه جایه دیگه حمایتت کنه و حواسش بهت باشه. آره درسته اما خوب چه اشکالی داره این هم یه نوعشه. مگه همه باید مادر ترزا بشن یا ..... 

.............. 

دارم میرم تهران وقتی برگردم یه برنامه عبادتی فشرده واسه خودم گذاشتم می خوام تکلیفم را با خدا روشن کنم. گفت بخواهید تا اجابت کنم من می خوام که اجابت بشه پس باید تمام تلاشم را بکنم. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد