-
؟؟...
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1390 16:49
الان داره چکار میکنه؟ ایا به من فکر میکنه؟؟؟ . . . . . . . . خدااااااااااااااااااااا
-
قوی بودن
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1390 16:10
نمیدونم چی بنویسم. چرا از یادم نمیره؟؟؟ یعنی هنوز عاشقم؟؟؟ فکر نمیکنم. .......... زمان داره بسرعت میگذره و دیگه هیچ تماسی نیست. دیگه حتی از آه و ناله های من هم خبری نیست. اصلا از هیچ چیز؛ هیچ خبری نیست. .......... روحیه ام بهتره. به خودم میبالم که اینقدر قوی بودم. شاید در خودم شکستم اما نخواستم عزیزانم شکستنم را...
-
رمضان....همین
سهشنبه 11 مردادماه سال 1390 11:48
ماه مبارک آمد. هیچ سالی اینقدر منتظر آمدنش نبودم. دیشب شب اول بود و ......خدایش راز و نیاز با خدا توی نیمه شب تو سکوت تمام؛ چیزه دیگریه. خدایا ممنونم. بخاطر بیخوابی که بهم دادی تا بشینم. بگویم . بشنوم و بگریم. نمیدونم دیگه فرصت این را پیدا میکنم که اینطور با خدا خلوت کنم یا نه؟؟؟؟؟؟ بخاطر همین میخوام امسال تا جایی که...
-
ناگهانی
شنبه 8 مردادماه سال 1390 18:23
تماس گرفتند. مادرش بود.... اختلاف بازهم سر باز کرد اما اینبار پدر ....با لحنی دیگر سخن گفت. ................ امیدها به ناامیدی در حال تبدیل شدنه. تا امروز منتظر بودم که شاید صلحی بپا شود اما...........خشونت های گفتاری میان پدرم و مادرش همچی را.....خاکستر کرد. ................ خدایا راضیم به رضای تو. حتما صلاحی در...
-
یا خدااااااااا
شنبه 1 مردادماه سال 1390 13:58
فردا یه قرار کاری دارم. الهی امیدم بتوست نکنه ناامید برگردم. این چند ماهه خیلی چیزها را از دست دادم. امیدهایی که به یاس رسید اما تحمل کردم فقط هم به پشتوانه تو. به خدایت قسم دل به توبستم . خودم خوب میدونم که این گره با دست تو باز میشه و گرنه بنده خدا چیکارس. امیدم را به ناامیدی تبدیل نکن. خواهش خواهش. من را از درگاهت...
-
مطلب
چهارشنبه 29 تیرماه سال 1390 12:26
داشتم مطلبی را که در چرکنویسم با عنوان ؛عهد با خدا؛ نوشته بودم را مرور می کردم. داستان این مطلب حس تلخی بود که در حدود یک ماه پیش داشتم. نوشتم اما نتونستم که انتشار بدم. آنقدر حس نفرت و گزندگی در آن بالا بود که در انتشارش به شک افتادم . ............. اما امروز خوشحالم که هرگز عمومی نکردمش. وقتی دوباره خوندمش برای خودم...
-
کارت درسته آبجی
چهارشنبه 29 تیرماه سال 1390 00:05
داشتم فکر میکردم. کسی که اینقدر عاشقم بود که من را مجبور به صبر در این همه سال کرد. حالا کجاست؟ نه خبری؟ نه زنگی.....هیچی. مهم هم نیست برام . روحیه ام بهتر شده. امیدوارم بهترتر هم بشم. نه اینکه دیگه بهش فکر نکنم نه. اما دیگه کمتر غصه می خورم. این روحیه فکر می کنم حاصل ارتباط من با خداست. چون شاید هر دختری جای من بود...
-
این منم...
شنبه 25 تیرماه سال 1390 14:14
شرایط فعلا خوبه. کمی آرومتر از قبلم. دارم واسه خودم برنامه ریزی می کنم تا ببینم چی میشه؟ ................ این درد و رنج خیلی چیزها بهم ثابت کرد. اما از همه مهتر این بود که من مدیریت بحرانم قوی نیست. یعنی باید سعی کنم بر خودم مسلط باشم. ناله و گریه زیاد کم کم همه را ازت دور می کنه. دوستانی که حوصله تو را دیگه ندارند و...
-
باز هم....
سهشنبه 21 تیرماه سال 1390 14:13
خیلی سخته که بدونی خدا میتونه کمکت کنه. که بدونی خدای اونقدر بزرگه که کوه ها را جابه جا کنه یا جهان را با همه عظمتش در یک ثانیه نابود کنه. خیلی سخته که علم نجوم بدونی و سرت سوت بکشه از قدرت خدایی که اینها را خلق کرده . خیلی سخته خدات همه چیزت باشه . و این همه کس و همه چیزت توی دنیایی که خلق کرده جوابت را نده. ببینه...
-
انسانیت
سهشنبه 21 تیرماه سال 1390 08:08
خوب بودن. این واژه برای من معنایی غیر از دیگر خواهی و احترام به حقوق دیگران نداره. همیشه تو زندگیم حتی واسه حرف های روزمره هم مراقب بودم که کسی را عذاب ندم . نمی دونم شاید من اشتباه می کردم. این دنیا جای این حرف ها نیست. باید جنگید و ضربه زد. البته ایدئولوژی من همیشه این بود که هرچه بکاری به خودت برمیگرده. خوب و بد...
-
فیس بوک
دوشنبه 20 تیرماه سال 1390 12:31
سلام دوستان کسی می دونه من چطور میتونم عضو فیس بوک بشم. متاسفانه فیلتر شکن ندارم. ممنون اگر راهنماییم کنید.
-
نیاز
یکشنبه 19 تیرماه سال 1390 20:56
سلام خدایا من هنوزم محتاجم و تو بی نیاز. یادته قولی که بهت دادم و قراری که گذاشتیم. اول تلاش . دوم توکل . سوم ایمان. قرار شد تا جایی که توانم هست تلاش کنم. خودتم شاهد بودی که تلاش کردم . توکلم کردم. حالا دیگه تو اوسا کریمی و منم شاگرد چشم به انتظار. تنهام نذار . خودت حال و روزم را بهتر میدونی.....نمی دونی؟؟؟؟؟...
-
برگشتم.
یکشنبه 19 تیرماه سال 1390 12:13
سلام دوستان من برگشتم . امتحان برگزار شد و ما چشم به انتظار الطاف الهی. مرا فراموش نکنید توی این شب های عزیز و مبارک. واسم دعا کنید قبول شم. این را به خیلی از دوستام گفتم. قبولی توی این ازمون واسه من خیلی حیاتی. قطعا حالم را بهتر می کنه و برای برگشتن به شرایط عادی قبلم کمکم می کنه. دعا کنید . خواهش
-
چی بگم
جمعه 27 خردادماه سال 1390 22:02
دیگه بی خیال شو. فایده نداره. باور کن شرایطی را که داری. اینقدر تو خیال و توهم زندگی نکن. ............ حس کن اون چیزی را که یک عمر ازش فرار می کردی. شاید تو بودی که تمام این مدت اشتباه می کردی. ............ ....
-
نیستم
پنجشنبه 26 خردادماه سال 1390 22:57
سلام دوستان یه چند وقت نسبتا طولانی نیستم. دارم برای یه ازمون خیلی مهم اماده میشم . واسم دعا کنید. خیلی محتاجم. .............. خدا کمک
-
این چند روز
سهشنبه 24 خردادماه سال 1390 00:57
دوباره قاطی کردم. چند روزی پدر مهمون بیمارستان بود و من هم پرستارش. واسه هم برگشتن به تهران به تعویق افتاد. امروز مرخص شد و ما امدیم . داشتیم واسه برگشت به تهران نقشه می کشیدیم که مادر حالش بد شد. دیگه طاقتم طاق شده. واقعا نمی دونم چی بگم یا چی بنویسم. ................ داغونم ................ خدایا بخودت قسم گناه دارم...
-
تفاوت ازدواج ها
چهارشنبه 18 خردادماه سال 1390 13:56
نمی دونم فرق ازدواج سنتی و ازدواج عاشقانه چیه؟ اما واسه من تو فرایند خواستگاری خیلی فرق داشت. وقتی میومدن دل تو دلم نبود. بدون هیچ وقفه ای همه کارهای خونه را خودم انجام میدادم با سلیقه خاص خودم. ترس و اظطراب هم که جزء لاینفکش بود. اصلا توی این ۷-۸ باری که اومدند منزل ما همیشه از چند روز قبل مثل جغد یه پلک هم نمی زدم....
-
بوسه بر خدا
چهارشنبه 18 خردادماه سال 1390 13:36
امروز مجبور شدم بهش زنگ بزنم. اول جوابم را نداد. میشناسمش. دوحالت داشت یا تو جلسه بود یا زبانش نمیتونست بچرخه و باهام حرف بزنه. منم که وقتی عصبی بشم دست از روی ردیال برنمی دارم. شاید ۴ تا ۵ بار بهش زنگ زدم . اما... ساعت ۱۲:۲۰ بهم زنگ زد. اول جدی و بعد خندان. چقدر دلم برای صداش تنگ شده بود. نزدیک یک ربع با هم صحبت...
-
خدا
سهشنبه 17 خردادماه سال 1390 23:38
دلم می خواد با یکی حرف بزنم. .......... پچ پچ ها شروع شده. ......... کم کم دارند؛ شروع می کنند. اینطوریه...خوبه....مادرش عالیه..... ........ به مادرم تندی کردم. آخه اعصابم را خرد کرد. بیچاره مادرم ........ بابا چرا نمی فهمین. من هنوز منتظرشم. من هنوز به او فکر می کنم ........ خداااااااااا یه چیزی بگو دیگه. من خودم...
-
ازدواج سنتی
سهشنبه 17 خردادماه سال 1390 21:08
خیلی گیجم. دیشب تمام عکس ها و smsهای که ازش داشتم را توی یه فولدر دیگه ریختم تا هربار وارد inbox میشم. عذاب نکشم. صبح که از خواب بیدار شدم . مادر گفت مهمان داریم. فهمیدم منظورش از اون مهمون هاست. اشک تو چشمام جمع شد. پسر دوست بابا. نه می دونم کیه؟ نه می دونم چیکارس؟ نه میدونم چی خونده؟ نه میدونم چه شخصیتی داره. هیچی؛...
-
زنی را....
سهشنبه 17 خردادماه سال 1390 12:16
زنی را می شناسم من زنی را می شناسم من که شوق بال و پر دارد ولی از بس که پر شور است دو صد بیم از سفر دارد زنی را می شناسم من که در یک گوشه ی خانه میان شستن و پختن درون آشپزخانه سرود عشق می خواند نگاهش ساده و تنهاست صدایش خسته و محزون امیدش در ته فرداست زنی را می شناسم من که می گوید پشیمان است چرا دل را به او بسته کجا...
-
احوال من
دوشنبه 16 خردادماه سال 1390 14:05
آتش بگیر تا بدانی چه می کشم. احساس سوختن به تماشا نمی شود. .................... این حال اکنون منه ............ ای خداااااا
-
فرصت
دوشنبه 16 خردادماه سال 1390 13:50
گفت خدایا: فرصتی دوباره ام ده گفت. مگر ندادم. تو خود هدر دادی گفت : تو بار الها هستی. می توانی دوباره بده گفت: بازهم حرامش می کنی و بعد فرصت های دیگر می خواهی تو آدم نمی شوی. گفت: اما تو به پدرم فرصتی دوباره دادی گفت: آری؛ چنین کردم اما خطا بود گفت: تو مبرایی از خطا گفت: آری اما او خطا بود نه من گفت: خدایا می میرم. گر...
-
یعنی....
دوشنبه 16 خردادماه سال 1390 04:48
الان با کیه؟ یعنی عاشق شده؟ یعنی دیگه دوستم نداره؟ یعنی دیگه به یادم نیست؟ یعنی دیگه اسمم نمی یاره؟ یعنی دیگه به من فکر نمی کنه؟ یعنی دیگه دلش واسم تنگ نمی شه؟ یعنی دیگه؟؟
-
اینجا
یکشنبه 15 خردادماه سال 1390 22:21
نمی دونم چرا وقتی وارد نت می شم. یادش می افتم . البته علت نوشتم سبک کردن غمی بود که او روی دلم گذاشت و رفت . اما خوب نمی خوام حالا که دارم دوران فراق را میگذرونم و سعی می کنم که بهش فکر نکنم. این صفحه را ببندم. ........ کلافه ام
-
من دوست دارم....
یکشنبه 15 خردادماه سال 1390 15:59
خیلی روزا از خودم می پرسم از زندگیت چی می خوایی؟ دوست داری چه شخصیتی داشته باشی؟ .................. زندگی خیلی عجیبه؛ برای اینکه خودت را هم راضی کنی باید سختی بکشی. یکی می گه زندگی جنگه. یکی می گه زندگی یه نیرنگه بزرگه. یکی می گه زندگی شیرینه . دیگری می گه تلخه... ................ می گن هرطور به زندگی نگاه کنی...
-
بیچاره من
یکشنبه 15 خردادماه سال 1390 15:19
-
نارفیق و رفیق
جمعه 13 خردادماه سال 1390 18:21
روز سه شنبه رفتم دیدن دوستم. درواقع قبلش رفتم برای شروع کسب و کارم به سازمان مربوطه اما خوب خیلی ناامید برگشتم. راستش را بخوایید وقتی پول و پارتی نباشه بهتره که آدم سمت این مراکز و سازمان های دولتی نره. ..................... واسه دلخوشی و درد و دل رفتم دیدن دوستم تو ادارش. این چندوقت همه چی بهم ریخته. ازدواجم که...
-
خرداد
یکشنبه 8 خردادماه سال 1390 19:14
۱۳ خرداد تولدشه . بهش زنگ بزنم یا نزنم؟. .................... چه فکر احمقانه ای؟ وای خدایاااااااااااااااااا ..................... چرا اینقدر باید احمق باشم؟
-
به آخر رسیدم
یکشنبه 8 خردادماه سال 1390 19:03