فرصت

 

 

گفت خدایا: فرصتی دوباره ام ده 

گفت. مگر ندادم. تو خود هدر دادی 

گفت : تو بار الها هستی. می توانی دوباره بده 

گفت: بازهم حرامش می کنی و بعد فرصت های دیگر می خواهی تو آدم نمی شوی. 

گفت: اما تو به پدرم فرصتی دوباره دادی 

گفت: آری؛ چنین کردم اما خطا بود 

گفت: تو مبرایی از خطا 

گفت: آری اما او خطا بود نه من 

گفت: خدایا می میرم. گر نباشی 

گفت: هستم اما فرصتی دیگر نداری. 

گفت: خدایا مگر رحمان نیستی. مگر قادر نیستی. مگر وفا به عهد نمی کنی. 

گفت: آری اما دیگر نمی شود. 

گفت: فرصتم ده. می دانم که می توانی. تو باد را آفریدی تا درختان را حرکت دهد بدون انکه دیده شود. 

تو ابر را افریدی بی انکه سقوط کند 

تو کوه را افریدی تا عمری به قدمت کل بشر کند 

تو می توانی اگر بخواهی  

............

 اما خدا دیگر رفته بود و بنده با دو زانوی خم شده اشک می ریخت.  

ناگاه صدای آمد. خدا فرصت را خلق کرده بود پیش از آنکه برود. 

.................... 

و من هنوز در این حیرتم که آیا پسرک از فرصتش استفاده کرد؟؟؟؟؟؟؟  

........................................... 

خدااااااایا مرا به خود وامگذار. 

نظرات 1 + ارسال نظر
محمد دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:03 ب.ظ http://Megarapid.Blogsky.com

سلام انا خانوم.خوبین؟ پسزی هستم از جنوب. میخواین تو وبلاگتون واسه عکسایی که دوس دارین و براتون خاطره داره ، یه گالری عکس بزارم؟ بعد از خوندن مطلبتون این فکر به نظرم رسید. امیدوارم خوشتون بیاد و مرهمی به غمهاتون بشه. مثل گالری که در این پستم زدم
http://megarapid.blogsky.com/1390/03/16/post-26/

اگه با فایر فاکس (موزیلا) ببینید جذابتره براتون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد