بوسه بر خدا

امروز مجبور شدم بهش زنگ بزنم. اول جوابم را نداد. میشناسمش. دوحالت داشت یا تو جلسه بود یا زبانش نمیتونست بچرخه و باهام حرف بزنه. 

منم که وقتی عصبی بشم دست از روی ردیال برنمی دارم. شاید ۴ تا ۵ بار بهش زنگ زدم . اما... 

ساعت ۱۲:۲۰ بهم زنگ زد. اول جدی و بعد خندان.  

چقدر دلم برای صداش تنگ شده بود. نزدیک یک ربع با هم صحبت کردیم. و بعد...خندان خداحافظ. 

بهم گفت سلام برسون.  

می خواستم بگم : چشم. خیلی ها منتظرتن سرت را از جا بکنن. سلامت را به همون ها می رسانم. 

................... 

خدایا ازت ممنونم. ممنون. ممنون 

نه بخاطر او و صداش. 

بخاطر خودت. بخاطر لطفت. خوب یادمه . دیشب چقدر گریه کردم. چقدر ازت خواستم که صداش را بشنوم. و حالا شنیدم. و خوب می دونم که تو خواستی . که رخ داد. همین و لاغیر.  

................... 

ممنون خدااااااااااا. حالا شارژ شدم چون میدانم که صدایم را می شنوی. 

ممنونم. ممنون. 

................... 

راضییم به رضای تو . فقط خدا وکیلی خدایا خوب برام بخواه.  

.................. 

شادی و سرور و ثروت و شوکت و تحصیلات بالا و از همه مهمتر عشق  

.................. 

از همین جا از زمین می بوسمت. با تمام جسم خاکی و فناپذیرم 

  

................. 

خوشحالم. خیلی خوشحال چون خدا حواسش به منه.  

یوهووووووووووووووووووووو 

نظرات 1 + ارسال نظر
یک زن جمعه 20 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:13 ب.ظ http://boyesharji.blogsky.com/

النا جون سلام ببخش من رو سفر بودم وتازه برگشتم. منم خوشحالم بابت خوشحالیت.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد