این چند روز

دوباره قاطی کردم.  

چند روزی پدر مهمون بیمارستان بود و من هم پرستارش. واسه هم برگشتن به تهران به تعویق افتاد. امروز مرخص شد و ما امدیم . داشتیم واسه برگشت به تهران نقشه می کشیدیم که مادر حالش بد شد. دیگه طاقتم طاق شده.  

واقعا نمی دونم چی بگم یا چی بنویسم.  

................ 

داغونم 

................

خدایا بخودت قسم گناه دارم 

................ 

نظرات 2 + ارسال نظر
یک زن سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:18 ق.ظ

عزیز دلم نگرانت بودم نبودی. انشالا مامانت زودی خوب میشه. بابات چطوره؟ مراقب خودت باش.

ممنون دوست عزیز که به یادمی. خداشکر هر دو خوبه خوبن

شیما چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:03 ب.ظ

النا من واسه این پستت نظر گذاشته بودمممممم!!!!!!!پس کووووووو؟!

سلام دوست جون. بخدا نمب دونم من که چیزی دریافت نکردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد