سلام دوستان
کسی می دونه من چطور میتونم عضو فیس بوک بشم. متاسفانه فیلتر شکن ندارم.
ممنون اگر راهنماییم کنید.
سلام خدایا
من هنوزم محتاجم و تو بی نیاز. یادته قولی که بهت دادم و قراری که گذاشتیم.
اول تلاش . دوم توکل . سوم ایمان.
قرار شد تا جایی که توانم هست تلاش کنم. خودتم شاهد بودی که تلاش کردم . توکلم کردم. حالا دیگه تو اوسا کریمی و منم شاگرد چشم به انتظار. تنهام نذار .
خودت حال و روزم را بهتر میدونی.....نمی دونی؟؟؟؟؟
..............
خدایا نجاتم بده
..............
کممممممممممممممک
سلام دوستان
من برگشتم . امتحان برگزار شد و ما چشم به انتظار الطاف الهی. مرا فراموش نکنید توی این شب های عزیز و مبارک.
واسم دعا کنید قبول شم. این را به خیلی از دوستام گفتم. قبولی توی این ازمون واسه من خیلی حیاتی. قطعا حالم را بهتر می کنه و برای برگشتن به شرایط عادی قبلم کمکم می کنه.
دعا کنید .
خواهش
دیگه بی خیال شو. فایده نداره.
باور کن شرایطی را که داری. اینقدر تو خیال و توهم زندگی نکن.
............
حس کن اون چیزی را که یک عمر ازش فرار می کردی.
شاید تو بودی که تمام این مدت اشتباه می کردی.
............
....
سلام دوستان
یه چند وقت نسبتا طولانی نیستم. دارم برای یه ازمون خیلی مهم اماده میشم . واسم دعا کنید.
خیلی محتاجم.
..............
خدا کمک
دوباره قاطی کردم.
چند روزی پدر مهمون بیمارستان بود و من هم پرستارش. واسه هم برگشتن به تهران به تعویق افتاد. امروز مرخص شد و ما امدیم . داشتیم واسه برگشت به تهران نقشه می کشیدیم که مادر حالش بد شد. دیگه طاقتم طاق شده.
واقعا نمی دونم چی بگم یا چی بنویسم.
................
داغونم
................
خدایا بخودت قسم گناه دارم
................
نمی دونم فرق ازدواج سنتی و ازدواج عاشقانه چیه؟
اما واسه من تو فرایند خواستگاری خیلی فرق داشت. وقتی میومدن دل تو دلم نبود. بدون هیچ وقفه ای همه کارهای خونه را خودم انجام میدادم با سلیقه خاص خودم. ترس و اظطراب هم که جزء لاینفکش بود. اصلا توی این ۷-۸ باری که اومدند منزل ما همیشه از چند روز قبل مثل جغد یه پلک هم نمی زدم. بار دوم که جدی تر میومدند که ۱۷ شب قبلش نماز شب میخوندم که بابا قاطی نکنه و یه دعوا حسابی نشه. یادش بخیر. چقدر التماس خدا کرذم. خدایشم جوابم را داد. بابا هم تا اینجا بودند لام تا کام حرف بو دار نزد. حالا با بعدش کاری نداریم...
................
اما اینبار .....چی بگم انگار یه دوست قدیمی بابا مثل همیشه داره میاد خونه ما.... همین. اومدن رفتن. هیچ حس خاصی نداشتم. الحق انسان های وارسته ای بودند. خدایا به پسرشون یه دختر خوب نصیب کن. خودش را نمی دونم ولی مادر و پدرش استحقاقش را دارند.
...............
دیشب با مادرم تندی کردم هنوز ازش معذرت خواهی نکردم . داریم میریم واسه سونو مادر. من هم جیم بزنم برم گلی براش بخرم و عذرخواهی کنم.الهی به امید تو.
...............
این مطلب را صبح زود نوشتم و توی چرکنویس ذخیره کردم. دراصل باید پیش از مطلب قبلی چاپش می کردم . اما یادم رفت حالا اوردمش . اشکال نداره.
.............
راستی جواب سونو مادر خوب بود.
خدایا بازم ازت متشکرم.
از ته دلم واقعا دوست دارم.
امروز مجبور شدم بهش زنگ بزنم. اول جوابم را نداد. میشناسمش. دوحالت داشت یا تو جلسه بود یا زبانش نمیتونست بچرخه و باهام حرف بزنه.
منم که وقتی عصبی بشم دست از روی ردیال برنمی دارم. شاید ۴ تا ۵ بار بهش زنگ زدم . اما...
ساعت ۱۲:۲۰ بهم زنگ زد. اول جدی و بعد خندان.
چقدر دلم برای صداش تنگ شده بود. نزدیک یک ربع با هم صحبت کردیم. و بعد...خندان خداحافظ.
بهم گفت سلام برسون.
می خواستم بگم : چشم. خیلی ها منتظرتن سرت را از جا بکنن. سلامت را به همون ها می رسانم.
...................
خدایا ازت ممنونم. ممنون. ممنون
نه بخاطر او و صداش.
بخاطر خودت. بخاطر لطفت. خوب یادمه . دیشب چقدر گریه کردم. چقدر ازت خواستم که صداش را بشنوم. و حالا شنیدم. و خوب می دونم که تو خواستی . که رخ داد. همین و لاغیر.
...................
ممنون خدااااااااااا. حالا شارژ شدم چون میدانم که صدایم را می شنوی.
ممنونم. ممنون.
...................
راضییم به رضای تو . فقط خدا وکیلی خدایا خوب برام بخواه.
..................
شادی و سرور و ثروت و شوکت و تحصیلات بالا و از همه مهمتر عشق
..................
از همین جا از زمین می بوسمت. با تمام جسم خاکی و فناپذیرم
.................
خوشحالم. خیلی خوشحال چون خدا حواسش به منه.
یوهووووووووووووووووووووو
دلم می خواد با یکی حرف بزنم.
..........
پچ پچ ها شروع شده.
.........
کم کم دارند؛ شروع می کنند. اینطوریه...خوبه....مادرش عالیه.....
........
به مادرم تندی کردم. آخه اعصابم را خرد کرد. بیچاره مادرم
........
بابا چرا نمی فهمین. من هنوز منتظرشم. من هنوز به او فکر می کنم
........
خداااااااااا یه چیزی بگو دیگه.
من خودم دارم میمیرم. چرا زجر کشم می کنی دیگه.
.......
خدایا من تقاص چی را دارم پس میدم. چرا تفهیم جرمم نمی کنی؟
.......
خدایا یه خبری ازش بهم بده ه ه ه ه ه ه ه ه.
.......................................
خیلی تنهام. بیچاره من
خیلی گیجم.
دیشب تمام عکس ها و smsهای که ازش داشتم را توی یه فولدر دیگه ریختم تا هربار وارد inbox میشم. عذاب نکشم. صبح که از خواب بیدار شدم . مادر گفت مهمان داریم.
فهمیدم منظورش از اون مهمون هاست. اشک تو چشمام جمع شد. پسر دوست بابا.
نه می دونم کیه؟
نه می دونم چیکارس؟
نه میدونم چی خونده؟
نه میدونم چه شخصیتی داره.
هیچی؛ هیچی.....
خیلی غم انگیز بود برام. خلاصه اومدن و رفتن.
..................
من موندم و این سوال ازدواج سنتی کاره درستیه؟ حالا پسره خوب. ازش چی می دونم. چجور آدمیه؟
................
دلم براش دوباره تنگ شد.
چیکارکنم خدایا.........
تو بهم بگو..........
...............
یعنی نمی خوای دوباره بهمون یه فرصت بدی؟؟
...............