دوباره قاطی کردم.
چند روزی پدر مهمون بیمارستان بود و من هم پرستارش. واسه هم برگشتن به تهران به تعویق افتاد. امروز مرخص شد و ما امدیم . داشتیم واسه برگشت به تهران نقشه می کشیدیم که مادر حالش بد شد. دیگه طاقتم طاق شده.
واقعا نمی دونم چی بگم یا چی بنویسم.
................
داغونم
................
خدایا بخودت قسم گناه دارم
................
عزیز دلم نگرانت بودم نبودی. انشالا مامانت زودی خوب میشه. بابات چطوره؟ مراقب خودت باش.
ممنون دوست عزیز که به یادمی. خداشکر هر دو خوبه خوبن
النا من واسه این پستت نظر گذاشته بودمممممم!!!!!!!پس کووووووو؟!
سلام دوست جون. بخدا نمب دونم من که چیزی دریافت نکردم