دوباره نو شدم

امروز صبح که بیدار شدم. با خودم فکر کردم انسان هرچقدر برای خودش قدرو منزلت قائل بشه همانقدر هم دیگران بهش احترام میذارند.  

بعد از خودم پرسیدم. تو بخودتت چقدر احترام میذاری؟ روزها به رابطه ای فکر می کنی که با تصمیم خودت تمام شد.  یعنی اینقدر به خودت نامطمئن بودی؟ مگه بمدت ۸ ماه فکر نکردی بعدهم تمام. 

اونم مثل توئه؟ درست که دوستش زنگ زد و گفت حالش بده. درست که خواست تو نظرت تجدید نظر کنی.... اما تو چقدر به چشمات اطمینان داری . چقدر به گوشهات.  

مگر ندیدی چطور تمام گلهایی که در تمام این سالها خودش بهت داده بود و تو هم با عشق جمع کرده بودی  براحتی ریخت دور. و حاضر نشد که پیش خودش نگه داره. 

مگر ندیدی ..... 

که حالا به گفته های دیگران اعتماد می کنی.  

(خودم می دونم که ناراحته. اما نه مثل من. میدونم اونهم تو خلوتش گریه می کنه. اما بخدا که خلوتش از من کمتر. اونقدر این اواخر سرش را شلوغ کرده بود با این پروژه و ان پرژه که دیگه از هرچی مهندس بود بدم می امد) 

........... 

خلاصه دوستان یه حس روانی و اسودگی عجیبی دارم. دعا کنید که باقی بمونه. دعا کنید که بتونم بازهم بپرم 

.......... 

الهی به امید تو

نظرات 4 + ارسال نظر
Nima یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:27 ق.ظ http://popcrazy.blogsky.com

تبریک میگم.
وبتون خیلی پرمحتوا و زیباست.

ممنون نیمای عزیز
با اجازه لینکت کردم.

شیما یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:49 ب.ظ http://man-bi-to.blogsky.com

سلام عزیزم
واقعا خوشحالم به خاطر احساست،به خاطر نو شدنت
شاید این همون معجزه یی هست که دنبالش بودی!

نیلوفر چهارشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:24 ق.ظ http://nil0000far.blogsky.com/

عزیز دلم اگه واقعا تصمیم ات اینه که اون آدم فرد مناسبی برات نبود رو تصمیم ات ژایدار باش
به قول دکتر شیر نزار واسطه ها و دوست ها ی مشترک این وسط خبر رد و بدل کنند
واقعا لزون ینداره طرف برات خبر بیاره و اگه بخوای خودت هم می تونی بری ازش خبر بگیری
به نظر من خیلی جدی با دوست مشترک تان برخورد کن البته اگه فکر م یکنی تصمیم ی که گرفتی درسته و بهش اس بزن یا در جواب اس اش بگو:اگه بخوام خودم م یتونم از خود فلان ی جویای احوالش بشم نیاز به اطلاع رسان ی شما نیست

تازه هر رابطه عاطفی که تمام میشه اغلب تا مدتی این جور حس ها متداول است
ژس خودت را به خاطر داشتن این حس ها اذیت نکن.
مثل آنفولانزا است.همراش گلو درد هم هست حتی وقتی خود بیماری تا حد زیاید از بین رفته

مریم شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:26 ب.ظ http://memento.blogsky.com/

مال من با مال تو فرق داره .. اون رفت درست سال روز اولین بیرون رفتنمون .. حتی نگفت چرا می ره .. می دونم با کسی نیست .. اما نمی دونم چرا رفت .. فقط گفت همه چیز تغییر کرده .. به همین راحتی ..
خوشحالم که کمرنگ شده در خاطرت .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد