فروغ

  

....................................... 
بر روی ما نگاه خدا خنده می زند
هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم
زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش
پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم  
 
پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا.
نام خدا نبردن از آن به که زیر لب
بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا  
 
ما را چه غم که شیخ شبی در میان جمع
بر رویمان ببست به شادی در بهشت
او می گشاید … او که به لطف و صفای خویش
گوئی که خاک طینت ما را ز غم سرشت. 
 
توفان طعنه، خنده ی ما را ز  لب نشست
کوهیم و در میانه ی دریا نشسته ایم.چون سینه جای گوهر یکتای راستیست
زین رو بموج حادثه تنها نشسته ایم.
  
مائیم … ما که طعنه زاهد شنیده ایم
مائیم … ما که جامه تقوی دریده ایم؛   
 
زیرا درون جامه بجز پیکر فریب
زین هادیان راه حقیقت، ندیده ایم!  
 

آن آتشی که در دل ما شعله می کشید
گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود؛
دیگر بما که سوخته ایم از شرار عشق
نام گناهکاره رسوا! نداده بود. 
  
بگذار تا به طعنه بگویند مردمان
در گوش هم حکایت عشق مدام! ما  
 
“هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جریده عالم دوام ما”

انتقام

بعضی وقتها نمیدونم چکار باید بکنم. یا چه حرفی بزنم.  

............................. 

زندگی سختی داره. پستی داره. بلندی داره...... 

............................. 

اما مهم این نیست. مهم اینکه چطور با هاش کنار بیای. 

............................ 

خیلی وقتا یادش میوفتم.  

نفرت همه وجودم را میگیره. 

اما بعد؛ شاید یه ساعت بعد...... 

دلتنگی بسراغم میاد. 

............................. 

همه میگن فریبت داد.  

باهات بازی کرد. 

اما من میگم.......... 

برام مبهمه.  

خیلی راز آلود بود. 

شاید باهام رواست نبود.  

اما خوب یه وقتایی از این که باهاش بودم. لذت می بردم.  

خوشحال بودم. 

پس منم بهش کمک میکردم که بازیم بده.  

گولم بزنه. 

............................... 

میدونم این حرفا تکراریه. 

بخدا؛ قول داده بودم. دیگه بهش فکر نکنم.  

................................ 

دیشب خیلی گریه کردم . نه بخاطر او. 

بخاطر خودم و بد عهدیم به خدا. 

................................ 

التماسش کردم من را ببخشه. 

میدونم مثل همیشه می بخشه. 

بهش گفتم خدایا میدونم. اما زوده. خیلی زود برای......هنوز آمادگیش را ندارم. 

................................ 

شاید کمتر؛ خیلی کمتر ولی انگار منتظرم. یه زنگ. یه پیام. 

................................. 

البته میدونم واسه چی؛ نمیتونم از خودم دورش کنم.  

حس انتقام. 

منتظرم جواب زخمی که به من وارد کرد را ببینه. 

................................. 

راستش خیلی مترسم.  

برای خودم. 

انگار دلم داره سیاه میشه. قسی و قلب میشم. 

ولی خوب این حقه منه......خدایا تو خودت شاهدی که سپردم بخودت. تا هرطور میدونی. عمل کنی.  

بخدایت قسم که از تو عادلتر نیست.  

................................... 

آّه ه ه ه ه ه ه ه(از ته دلم)

   

آینده گان

زندگی همه اش تصمیمه. 

چطوری راه بری 

چطوری بخندی 

چطوری ببینی 

 چطوری درک کنی 

چطوری ببخشی 

چطوری رابطه بگیری 

با کی 

کی 

چرا. 

....................... 

مهم این نیست که چه تصمیمی میگیریم.  

مهم اینه که مسئولیت تصمیمون را بر عهده بگیریم. 

....................... 

شاید خیلی از تصمیمات زندگی ما را تا آخر عمر جهت بده . حتی مرگمون را.... 

شاید یه تصمیم باعث بشه همه چی را ببازیم.  

شاید زندگیمون را از دست بدیم. 

ولی بهرحال باید پذیرفت که ما خود باعث این سرنوشتیم.  

................................................... 

کاش همه ما میتونستیم چگونه تصمیم گرفتن را به آینده گان یاد بدیم. 

نه چه تصمیمی گرفتن. 

........................................... 

کودکان آینده؛ مظلومتر از ما هستند. 

توی دنیایی که  

داره همه چی دو قطبی میشه.  

حتی عواطف