داغونم

دیگه نمیخوام عضو فیس بوک بشم. 

کاش اصلا پیگیری نمیکردم. 

.......... 

رفتم عکسش را دیدم. 

خندان. 

تازه بود. 

نمیدونم کجا گرفته بود که اینقدر قشنگ بود. 

.......... 

تمام ادهاشم دیدم.  

دوستانش؛ خاطراتم زنده شد. 

........... 

خدا یه سوال بپرسم؟ 

دیگه باید چکار کنم که صدام را بشنوی؟ 

به کی متوسل بشم.  

چطوری التماست کنم؟ 

چرا یه راه جلوی پام نمیذاری؟ 

........... 

تا کی باید صبر کنم؟ 

کی؟ 

کی؟ 

کی؟ 

کی؟ 

؟؟...

الان داره چکار میکنه؟ 

ایا به من فکر میکنه؟؟؟ 

خدااااااااااااااااااااا

قوی بودن

نمیدونم چی بنویسم. 

چرا از یادم نمیره؟؟؟ 

یعنی هنوز عاشقم؟؟؟ 

فکر نمیکنم.  

.......... 

زمان داره بسرعت میگذره و دیگه هیچ تماسی نیست. دیگه حتی از آه و ناله های من هم خبری نیست. اصلا از هیچ چیز؛ هیچ خبری نیست. 

.......... 

روحیه ام بهتره. به خودم میبالم که اینقدر قوی بودم. شاید در خودم شکستم اما نخواستم عزیزانم شکستنم را ببینند. این مهمترین بعد ماجرای عاشقانه من بود. 

.......... 

امیدم را به خدا حفظ کردم. نه اینکه بهش شکایت نکنم اما دیگه ضجه نمیزنم. 

.......... 

دیروز برنامه ماه عسل را پای افطار دیدم. 

آمنه بهرامی چه دختری؛ محکم؛ قوی....میدونم گریه ها داره تا بکنه. میدونم درد و دل ها داره اما ولی بازم قویه. همیشه چنین زنانی را ستوده ام. چقدر درد من کنار درد او ناچیزه.  

............ 

بعد برنامه همه اش بهش فکر میکردم. به مردی که برای اولین بار اومد توی زندگیم و بعد شد همه زندگی من. ماه رمضون میومد دنبالم میرفتیم آش میخوردیم. تو تجریش. انقلاب. قائم مقام و هرجایی که آش و حلیم معروف داشت. حالا امسال؛ دست تو دست کی میره آش بخوره؟؟؟؟ 

............ 

چرا برام مهم نیست؟ 

چرا باید وقتی برام مهم نیست بهش فکر کنم؟ 

چرا وقتی جزایه رفتارش را حواله خدا کردم بازم صبح که بیدار میشم اولین نفر باید بیاد توی نظرم؟ 

............ 

یعنی ضعیف شدم؟ 

یعنی  باید بازم بجنگم با خودم و احساسم؟؟ 

دیگه دغدغه هام اینها شدن و بس. نه خودش و عشقی که بهم داشتیم. 

............ 

داشتم فکر میکردم با این تردیدها چه کنم. دوستش دارم؟ دوستش ندارم؟ رفتارم طبیعی؟ غیرطبیعی؟ 

............ 

دروغ چرا هنوز بارقه های امیدی تو دلم روشنه. انگار هنوز باورم نشده که همه چیز داره تموم میشه.  

فکر میکنم شاید معجزه ای؛ تغییری؛ حادثه ای درحال وقوع باشه. 

بعضی وقتها خودم را تو لباسی که باهم خریدیم سر سفره عقد تصور میکنم. 

نگرانیم از اینکه نکنه دارم آگاهانه خودم  را گول میزنم؟؟ 

رمضان....همین

ماه مبارک آمد.  

هیچ سالی اینقدر منتظر آمدنش نبودم. دیشب شب اول بود و ......خدایش راز و نیاز با خدا توی نیمه شب تو سکوت تمام؛ چیزه دیگریه. 

خدایا ممنونم. بخاطر بیخوابی که بهم دادی تا بشینم. بگویم . بشنوم و بگریم. 

نمیدونم دیگه فرصت این را پیدا میکنم که اینطور با خدا خلوت کنم یا نه؟؟؟؟؟؟ 

بخاطر همین میخوام امسال تا جایی که توان دارم سنگ تمام بذارم. توی فضایی غیر زمینی خودم باشم و خدا. 

.................... 

راستییتش من خیلی اهل روزه نبودم. البته بچه که بودم خصوصا سال دوم دبستان همه روزه هام را کامل گرفتم ولی سالهای بعد کمرنگ و کمرنگ تر شد تا اینکه توی ۵ -۶ سال اخیر که اصلا نمیگرفتم اونم حالا یه روز همینطوری ممکن بود. 

..................... 

البته خیلی مقصر نبودم؛ شایدم بودم؛ ولی خوب ....یه سالی که عزادار بودیم و توان نداشتم یه سالی هم که ایران نبودم سالهای بعدم .....عذری نداشتم. 

 اصلا ولش کن مهم امساله که با همه بیماری جسمی شدیدی که اول ماهیه بسراغم اومد روزه گرفتم. خدایا شکرت. 

....................... 

خدا توفیق بده؛ قصد دارم همه را بگیرم. ببینیم که چی میشه.... 

........................ 

راستی دوستان مدیونین اگر توی این شبهای مبارک من را یاد نکنید 

میگید: مگه دعا کردن هم زوریه؛  

می گم: آره. مشکلی هست؟؟؟؟؟   

........................  

این ماه برهمه عاشقاااااااااااااااااااااااااااااااااان مبارک

ناگهانی

تماس گرفتند. مادرش بود.... 

اختلاف بازهم سر باز کرد اما اینبار پدر ....با لحنی دیگر سخن گفت.  

................ 

امیدها به ناامیدی در حال تبدیل شدنه.  

تا امروز منتظر بودم که شاید صلحی بپا شود اما...........خشونت های گفتاری میان پدرم و مادرش همچی را.....خاکستر کرد. 

................ 

خدایا راضیم به رضای تو. حتما صلاحی در کاره.  

................  

چقدر از پسرهای بی عرضه متنفرم.  

بابا مثلا تحصیلکرده ای ...مثلا مدرن و امروزیی ....مثلا مردی....اما هیچ اختیاری نداری. با این سن و سال باید مادرت تصمیم بگیره یه تماس ساده را نمی تونی بگیری. وای بر من 

................. 

متاسفم برای خودم و انتخابم. و خوشحالم که تمام کردم تو لایق من نبودی. 

................. 

خدایا ممنونم بخاطر بزرگیت و عظمتت.  

ای باخبر از نادانسته ها 

.................. 

تو ربی و من عبد 

تو مالکی و من مملوک 

................... 

تو دانایی و من نادان

یا خدااااااااا

  

فردا یه قرار کاری دارم. الهی امیدم بتوست نکنه ناامید برگردم. این چند ماهه خیلی چیزها را از دست دادم. امیدهایی که به یاس رسید اما تحمل کردم فقط هم به پشتوانه تو. 

 به خدایت قسم دل به توبستم . خودم خوب میدونم که این گره با دست تو باز میشه و گرنه بنده خدا چیکارس. امیدم را به ناامیدی تبدیل نکن. 

خواهش خواهش.  

من را از درگاهت دور نکن. که سخت محتاجتم بیشتر از همیشه.

.............. 

این روزها تابستان همه را گرفته . دوستان کمتر آپ میشن. اما اگر دوستی اومد و این پست را دید من را هم دعا کنه که فردا شاد برگردم

.............. 

قسم به خدایت بی تو هیچم . خویش می دانم 

.............. 

الهی با امید تو قدم برمیدارم