تماس گرفتند. مادرش بود....
اختلاف بازهم سر باز کرد اما اینبار پدر ....با لحنی دیگر سخن گفت.
................
امیدها به ناامیدی در حال تبدیل شدنه.
تا امروز منتظر بودم که شاید صلحی بپا شود اما...........خشونت های گفتاری میان پدرم و مادرش همچی را.....خاکستر کرد.
................
خدایا راضیم به رضای تو. حتما صلاحی در کاره.
................
چقدر از پسرهای بی عرضه متنفرم.
بابا مثلا تحصیلکرده ای ...مثلا مدرن و امروزیی ....مثلا مردی....اما هیچ اختیاری نداری. با این سن و سال باید مادرت تصمیم بگیره یه تماس ساده را نمی تونی بگیری. وای بر من
.................
متاسفم برای خودم و انتخابم. و خوشحالم که تمام کردم تو لایق من نبودی.
.................
خدایا ممنونم بخاطر بزرگیت و عظمتت.
ای باخبر از نادانسته ها
..................
تو ربی و من عبد
تو مالکی و من مملوک
...................
تو دانایی و من نادان
تو ربی و من عبد
تو مالکی و من مملوک
و چه کسی بر مملوک رحم می کند جز مالک...؟
چه دلنشین...!
با این حرفای خالصانه یاد مناجات حضرت امیر افتادم...
عاقبت تون خیر و آرام.آمین
درسته دقیقا من مناجات حضرت امیر را هر روز میخونم و این بخش هایی که نوشتم بسیار حال من را عوض می کنه.
...............
دعای خیری که کردید را بخودتون برمیگردونم و به امید روزهای بهتر