ناصر هم رفت.

بیرون بودم. نه بذار از قبل بگم.  

صبح زنگ زدم به آقای ع. اول که خیلی شلوغ بود بعد از کلی که ردیال را زدم.مردی با صدای جوان گفت بفرماید. گفتم میخوام بیام پیشتون کی بیام.  

پرسید مشکلت چیه؟  

توضیح دادم.....ازم خواست که کمی صبر  کنم. رفت و بعد آیه۱۴ سوره نمل را برام خوند. گفت فراموشش کن. و برو برای یه تجربه جدید. حرفهاش خیلی گرم بود. در مورد انسانیت. حقیقت و...خیلی چیز هایی که خودم بارها به خودم گفته بودم اما انگار لازم بود کسی دیگر با ایه و نشانه برام بگه. 

غمگین قطع کردم. ولی بازم یه حس آسودگی داشتم. کسی انگار راه را به من نشان داده بود.  

................. 

رفتیم با مادر بیرون. پارک. ساعت ها کنار آب نشستیم. حرف زدیم. همه اش هم همین قضیه بود و حرف های آقای ع. بدون دریافت پول پای تلفن به مردم با استناد به قرآن امید میده یا هشدار. چه انسان هایی هنوز در دنیا هستند. کلی دعاش کردیم. منم گریه کردم اما توی دلم نخواستم مادرم بفهمه. بیچاره مادرم. 

................ 

برگشتیم خونه. لباس درنیاورده زدم B.B.C. ناخوداگاه دستم را بردم بالا و محکم زدم توی سرم. 

خبر کوتاه بود و تلخ. 

عقاب رفت. 

................ 

هنوز باورم نمیشه. مردی که فوتبال را با او شناختم حالا دیگر در قید حیات نبود. وای وای وای وای. 

............... 

دیگر غمم یادم رفت. اهل فوتبال، جزء یه زمان کوتاه نبودم و نیستم. اما ناصر خان حجازی  فقط مال فوتبال و ورزش نبود و نیست.  

................ 

نود را که دیدم فقط اشک ریختم. چه مردی؛ چه انسانی؛ چه خانواده ای......به به 

.............. 

همه اینها یک طرف . بیتی که روزهای آخر خواند یک طرف:   

گفت:من آن گلبرگ مغروم که می میرم ز بی آبی/ ولی با خواری و ذلت پی شبنم نمی گردم.... ............ 

از خودم پرسیدم: من بعنوان کسی که از نوجوانی عاشق این مرد و صراحت و شجاعتش بودم. تو مسائل شخصیم چقدر مثل او بود. یا حداقل چقدر اون گلبرگ مغرور بودم. 

............. 

روحت شاد ای مرد شجاع. 

............. 

هنوز دارم می گریم و می لرزم.

نظرات 4 + ارسال نظر
شیما سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:52 ب.ظ http://man-bi-to.blogsky.com

منم از فوت آقای حجازی خیلی متاثر شدم٬دیشب وقتی خبرش رو توی نت دیدم با اینکه میدونستم مریضه و حالش خوب نیست خیلی شوکه شدم٬روحش شاد یادش گرامی

یک زن چهارشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:32 ق.ظ

منم خیلی گریه کردم. روحش شاد.

مهدی جمعه 6 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:01 ق.ظ http://spantman.blogsky.com

منم متاثر شدم روحش شاد.
فکر کنم داری با خودت کلنجار می ری که یک گلبرگ مغرور باشی بهتره یا
(گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم)

فائزه یکشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:39 ب.ظ http://dokhtare-aftab.blogsky.com

من در مورد ناصر حجازی هیچی نمی دونم . میشه یکم برام بگی؟ چرا همه اینقد دوسش دارن؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد